محمد، در پناه خدا

«أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوی‏»[i]

 استفهام ألَم یَجِدکَ، برای تنبیه و طلب اقرار، و فاعل آن و افعال بعد، ضمیر راجع به ربّ است.

معنای این فعل، با تعدّی به دو مفعول، اِشعار به این دارد که در میان مردم، یتیمی ناشناس و بی‌مأوی بود.

فعل «آوی»، متضمّن معنای جای و پناه‌دادن و سرپرستی و محبّت‌نمودن است.

مفعول «آوی» و «هدی» و «اغنی»، ضمیرهای خطاب مقدّر است که از هر یک از افعال قبل از آن‌ها معلوم می‌شود و برای کوتاهی فواصل آیات، احتیاجی به ذکر آن‌ها نیست. شاید که دو مفعول مقدّر باشد، یکی به‌واسطه «بک» و دیگری بلاواسطه «الناس»: آیا تو را یتیمی بی‌پناه نیافت، پس از آن، مردم را به‌وسیلهٔ تو پناه داد؟

تاریخ روشنِ زندگانی و وضع دوران طفولیت آن حضرت، شاهد صادق و خدشه‌ناپذیر بر این است که لطف خاص پروردگار، پیوسته شامل حال‌اش بوده و او را در مأواهای پاک و پر از مهر جای داده و از موجباتِ انحراف‌های فکری و اخلاقی محیط بر کنارش می‌داشت:

بیش از شش ماه از مرحله تکوین‌اش نگذشته بود که پدر جوان‌اش، عبد اللَّه، در شهر یثرب و در میان دایی‌زادگان‌اش، چشم از دنیا بست. مرگ عبد اللَّه، که کوچک‌ترین و عزیزترین فرزندان عبد المطلب بود، سرور قریش و مردم مکه را ماتم‌زده کرد.

در میان چنین اندوه و ماتم و اشک و آه مادر بی‌سرپرست‌اش، دوره جنینی را گذراند و به دنیا چشم گشود و چون وادی شرک‌آلود و کوه‌های محیط و گرفته مکّه و اوضاع فکری و اخلاقی آن و همچنین چهرهٔ افسرده و شیر غم‌آلود مادر، با پرورش اولی چنین طفلی مناسب نبود، عنایت ربوبی او را در آغوش زن پاک‌سرشتی به‌نام حلیمه سعدیه، جای داد. این زن، با همان نظر اول، چنان مجذوب آن طفل شد که بدون نظر به پاداش، او را در بر گرفت و در آغوش‌اش مأوی داد و با خود به صحرا برد و در میان محبت خانواده و قبیله‌اش جای داد: فآوی.

مَقدمِ او، برای آن خانواده و قبیله، منشأ خیر و برکت گردید.

در آغوشِ مهرپرور این زن و قبیله‌اش و در مأوای بیابانِ باز و نوازش نسیم و انوار، جسم و روح‌اش، بیش از حدّ معمول، رشد می‌یافت. مورّخین، داستان‌های عجیبی از وضع این طفل از حلیمه، نقل می‌کنند. گوید:

هیچ‌گاه، جز از پستان راست، شیر ننوشید و پستان دیگر را برای برادر همشیرش واگذارده بود.

هر گاه شب‌ها در میان خیمه گریه سر می‌داد، چون او را از خیمه بیرون می‌بردم و زیر آسمان می‌گذاردم، چهره‌اش باز و چشمان‌اش به ستاره‌ها دوخته می‌شد.

و همین که توانست به‌پا خیزد و راه رود، با برادران رضاعی و همسالان‌اش همراه گوسفندان، چالاک به راه افتاد.

این زن، در هر سال، یک یا دو بار او را به مکّه، نزد مادر و خویشان‌اش می‌برد. پس از پنج‌سالگی، که رشدش کامل شد، به مکه‌اش بازگرداند و این‌بار در آغوش مادری مأوا گرفت که گذشت زمان و دیدن این فرزند، آلام‌اش را سبک کرده بود. دوران این مأوا هم، بیش از یک سال نپایید که مادرش همهٔ رنج‌های گذشته و امیدهای آینده را با خود از دنیا برد.

چهارمین مأوای‌اش، خانهٔ گِل و دل عبدالمطلب گردید. آن پیرمرد عالی‌قدر، در چهره و حرکات و گفتار فرزندزاده‌اش، همهٔ امجاد و مواریث اجداد و سیمای فرزندش عبد اللَّه و هزاران اسرار را مشاهده می‌کرد، و چنان به او دل بست که روز و شب از او جدا نمی‌شد، در بستر خود او را می‌خواباند و در مسند سروری‌اش، پهلوی خود، می‌نشاند و در مجالس، از فرزندان بزرگسال‌اش، مقدّم می‌داشت و رفتارش با او، سرشار از محبّت و ادب متقابل بود. سایهٔ مأوای این سرور هم، چندان نپایید، بیش از هشت سال از عمر پرحادثه‌اش نگذشته بود که خود را در کنار بستر مرگ شیخ مکّه و وارث فضائل گذشتگان‌اش دید. در حالی که چشم‌اش به چشم او دوخته و دست‌اش در میان دست او بود. جدش، در آخرین نفس‌های زندگی، دست یتیم عبد اللَّه را در میان گزیده‌ترین فرزندان خود، ابوطالب، گذارد و چشم بر هم نهاد.

در سال‌های پرحادثه، پیش از بعثت و پس از آن، ابوطالب و فرزندان‌اش و خانه‌اش، مأوای امن و پناهگاه محکم و مدافع دائم آن حضرت بود: «فآوی»

در آن یتیمی و این تغییر مأواها و جابه‌جاشدن‌ها، لطف و عنایت پروردگار را مشاهده می‌کرد، او را متّکی به‌خدا و مستقل بار آورد و به دردها و سختی‌های یتیمان و بی‌نوایان و نابسامانی‌های مردم، از نزدیک آشنای‌اش کرد و آن مأواهای پر از مهر و دامن‌های پاک، روح‌اش را از محبّت و خیر سرشار نمود و برای او در برابر تأثر از یتیمی و نفوذ اوهام و عقاید باطل، که همه‌جا را گرفته بود، حریم امنی بود، در سراسر دوران طفولیت و جوانی سخنی نابه‌جا یا ناسزا و رفتاری ناروا از او دیده نشد.

پی‌نوشت‌ها:

[i] . سوره مبارکه ضحی، آیه ۶

آیت الله سید محمود طالقانی، پرتوی از قرآن، ج ۴، ذیل تفسیر سوره ضحی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بستن